تبلیغات

کتاب ماه خرداد ماه 96

کتاب ماه خرداد ماه 96

عنوان کتاب: مسیح کردستان؛ نویسنده: نصرت‌الله محمود‌زاده؛ ناشر: ملک اعظم؛ تعداد صفحات: 240

 «مسیح کردستان» زندگینامة داستانی شهید محمد بروجردی است که به قلم نصرت‌الله محمودزاده نوشته شده است. کتاب به زندگی و فداکاری‌های شهید در دو برهة پیش و پس از انقلاب اسلامی می‌پردازد.

شهید بروجردی از مبارزان دوران انقلاب اسلامی و فرماندهان دلاور و خوش‌فکر سپاه پاسداران در جنگ تحمیلی بود که موفق شد با حُسن خُلق، هوشمندی و خلاقیت‌های ذاتی خود، خطر قطعی تسلط دشمن بر کردستان و سقوط این خطة شریف از سرزمین سربلندمان ایران اسلامی را دور کند. این شهید بزرگوار را به سبب رشادت‌هایی که در نجات کردستان از هجوم دشمنان ایفا کرد، مسیح کردستان نامیدند.

سرداران شهیدی چون صیاد شیرازی، متوسلیان، همّت، ناصر کاظمی و کاوه برخی از چهره‌های شاخصی هستند که در کتاب «مسیح کردستان» از ایشان یاد شده است.

این کتاب خاطرات ارزشمندی از شخصیت‌های برجستة دیگری مانند آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله طالقانی و حضرت امام خمینی رحمت‌الله علیه را نیز نقل می‌کند.

این اثر علاوه بر معرّفی شهید بروجردی در بیان ناگفته‌های فراوان بایگانی‌شده از تاریخ باشکوه انقلاب نیز توفیق چشمگیری داشته است. ناگفته‌هایی که پاره‌ای مؤّثر از فرهنگ و هویت ملّت ما را روشن می‌کند.

خواندن این کتاب به همة علاقه‌مندان داستان‌های تاریخی‌اجتماعی دوران دفاع مقدّس توصیه می‌شود.

 بخش‌های برگزیده:

1- آینه تار شد. اشکش را که پاک کرد، آینه پسرکی 16‌ساله را به او نمایاند. پسرکی با قامتی بلند و موی صاف و پیراهنی سفید. دیگر باید بپذیرد کهدبرای خود مردی شده است. ناگهان تصویر علی‌‌آقا را در آینه دید. برگشت و به آغوش او پناه برد و مردانه گریست. (ص25)

2- مینی‌بوسِ مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال‌پرسی گرمی کرد. مصطفی هنوز نتوانسته بود در سلام کردن از او سبقت بگیرد. میرزا اول پیشانی او را بوسید و لبخند‌زنان دکمة بالایی پیراهن مصطفی را بست و گفت:

آقا مصطفی رو اینطوری بیشتر دوست دارم. (ص 159)

3- کنار دست عراقی، مرد کوتاه‌قدی نشسته بود به نام محسن رفیق‌دوست. موی تراشیده‌اش نشان می‌داد تازه از زندان آزاد شده. عراقی به رقفیق‌دوست گفت: «میرزا تشکیلات وسیعی را فرماندهی می‌کند و افکار بلندی دارد. هر چه به او کمک کنید به انقلاب سرعت بیشتری خواهید داد. همان‌قدر که شما آقا را دوست دارید این جوان هم با تمام وجود به آقا عشق می‌ورزد».

 حاج مهدی به رفیق‌دوست اشاره کرد به اتفاق میرزا آن‌جا را ترک کنند. آن دو از ساختمان خارج شدند و در خیابان خراسان قدم زدند و باهم گفت‌و گو کردند.

 4- مصطفی هنگام ورود امام گفت: حاج آقا شما بفرمایید عقب. امام رو به او چرخیدند و پرسیدند: صندلی عقب برای چه؟ مصطفی گفت : شیشه جلو ضد گلوله نیست حاج آقا. ناگهان چهره امام عوض شد و با اخم گفتند: ضد گلوله دیگر چیست؟ من یک طلبه هستم فکر کرده اید میخواهید اعلیحضرت را سوار کنید؟ (صص 176-177)

 

 

 

پاسخ دهید

1 نظر

Lesli  ۱۳۹۶/۰۳/۲۵ - ۱۶:۴۱:۳۳

My coder is trying to convince me to move to .net from PHP. I have always disliked the idea because of the costs. But he's tryiong none the less. I've been using WordPress on various websites for about a year and am anxious about switching to another platform. I have heard excellent things about blogengine.net. Is there a way I can import all my wordpress posts into it? Any kind of help would be really appreciated!

ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!